ارشیدا جونمارشیدا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

ارشیدای مامانی

پارسال همچین روزی(26 اسفند 1392)

پارسال همچین روزی یعنی روز 26 اسفند سال 1392 بی شک یکی از بهترین روزها ی عمر من و اسفند یکی از بهترین ماههای من و 1392 بهترین سال در زندگیه من میباشن.چرا که خدای مهربون بهترین عیدی سال 93 رو به بهترین شکل بهم داد. من در چنین روزی  با بیبی چک فهمیدم  که یک فرشته تو وجودم شکل گرفته.خدایا هزار مرتبه نه بلکه صدهزار مرتبه شکرت میکنم بابت اینکه منو لایق دونستی تا من در چنین روزی روی زیبا و معصوم دخترم رو  که الان چهار ماه و نه روزشه  و کنارم خوابه رو ببینم. ...
26 اسفند 1393

روز به دنیا اومدن ارشیدا

ادامه ی پست قبلی.............. خلاصه وضعیت قلب دخملیم خوب بود و به من گفتن که روی تخت دراز بکشم و منتظر دکتر باشم تا از  سر عمل سزارین بیاد .مامانم و مادر شوهرم همش داشتن به پرستار میگفتن که میخواد سزارین بشه و به هیچ وجه طبیعی نمیخواد و تموم دغدغه اشون همین بود که درد طبیعی رو نکشم.منم تو این فرصت یه زنگ زدم به دکتر خودم تو یزد چرا که یادمه ازش پرسیدم اگه کیسه ابم پاره بشه چکار کنم گفت میتونی سریع خودتو برسونی.....از شهر ما تا یزد سه ساعته یهو دلم هوری ریخت و گفتم برای من که اینجوری نمیشه .تازه وقت نشد مکمل های جدیدمم بخورم که برام تجویز کرده بود.خلاصه دکترم گفت اگه بیمارستان گفت وضعیتت خوبه و اجازه دادن بیای بیا...منم اینو  با...
26 اسفند 1393

ارشیدای من 17 ابان به دنیا اومد

سلام به همه ی دوستای خوب و نازنینم......اول از هر چیز معذرت میخوام که اینقدر منتظرتون گذاشتم، و نیومدم از خودم و دختر نازم باخبرتون کنم....راستش اخرین پستم مربوط میشه 15 ابان که اخر هفته 37 بودم. و از همه چی بی خبر نگو که دخملیه من عجله داشته و قصد کرده بود ده روز زودتر از موعد بدنیا بیاد. اونروز رو تو خونه استراحت کردم. و قرار بود فرداش مامان بزرگم اینا از کرح بیان خونه مامانم (یعنی روز شنبه 16 ایان 93) منم اون روز رفتم خونه مامانم...تمام روز یه حس سنگینی و خارش پوست شکم داشتم که کلافه ام کرده بود و همش  ائمجا دراز کشیده بودم و اصلا روحمم خبر نداشت که ضد حال خواهم خورد چراکه دکتر من یزد بود و من برای زایمانم پیش اون توی بیمارستان مرتاض...
17 اسفند 1393
1